اسدالله عظیمی جانباز جنگ و مدال‌آور پارالمپیک: اراده و امید را در جبهه‌ها آموختم

امید و اراده نوری در وجود انسان است و سن و سال نمی‌شناسد. این را با تمام وجود در عمرش تجربه کرده و پس از جانبازی به گفته خود زندگی را با این خواست که روی پاهای خودش بایستد ادامه داده و نگاهش همچنان همین است. بیش از شش دهه سرد و گرم روزگار را چشیده؛ اما روحیه‌اش به جوانی تازه نفس می‌ماند.

اسدالله عظیمی جانباز 70 درصد دفاع مقدس و دارنده مدال پارالمپیک ریو متولد دوم مهرماه است. او  در روستای منوشین در 25 کیلومتری میانه به دنیا آمد. پایگاه خبری صندوق حمایت از قهرمانان و پیشکسوتان ورزش کشور با این قهرمان ارزنده گفت‌وگویی داشته که در ادامه می‌خوانید.

چند ساله شدید؟

دوم مهرماه 65 ساله شدم؛ اما بعید می‌دانم تاریخ واقعی تولدم دقیقا همین روز باشد زیرا در گذشته سالی یک یا دو بار از سوی اداره آمار به روستاها می‌آمدند و به بچه‌هایی که در آن سال به دنیا آمده بودند شناسنامه می‌دادند تا برای ثبت‌نام مدرسه و امور دیگر مشکل نداشته باشند، معمولا خود روستاییان در این خصوص اقدام نمی‌کردند. مادر مرحومم همیشه می‌گفت در یک روز پاییزی به دنیا آمدم؛ معیار خودم برای تولدم همیشه دوم مهرماه است.

اولین جشن تولدتان را به یاد دارید؟

اولین تولدم را در 30 سالگی همسرم برایم جشن گرفت. حال غریبی بود‌، باور نمی‌کردم به مناسبت سالروز به دنیا آمدنم جشنی ترتیب داده‌اند، در روستا چنین رسم‌هایی نبود خیلی برایم عجیب و جالب بود. از آن سال همیشه تولد داشته‌ام و عصر روز دوم مهرماه خانواده‌ام در تکاپو برای تولد من هستند، امسال هم همسر و فرزندانم برایم خاطره این روز را رقم زدند.

امسال در زمان فوت کردن شمع تولدتان چه آرزویی داشتید؟

آرزوی بیشتر پدرها سلامتی و موفقیت فرزندانشان است، من هم همیشه همین آرزو را در نمازها و دعاهایم دارم. یک آرزوی دیگرم نیز نجات جان کودکان غزه از زیر بمباران اسرائیلی‌ها است. همیشه در روزهای خوش و جشن‌ها دلم با آن‌هایی است که در سختی هستند. به فرزندانم می‌گویم قدر شادی و خوشی خود را بدانید و شاکر خداوند باشید. بسیاری از مردم از حداقل‌ترین امکانات نیز محروم هستند.

از بالا رفتن سن هراس ندارید؟

هرگز. این قانون زندگی است سن بالا می‌رود و عمر می‌گذرد، مهم اندوخته انسان است. وقتی کوچک هستی آرزو داری زودتر بزرگ شوی؛ اما سنت که بالا می‌رود دوست داری کودک شوی و به گذشته برگردی. اگر از من بپرسند دلت می‌خواهد به عقب برگردی می‌گویم اگر با همین آگاهی و نگاه به گذشته برمی‌گشتم شاید؛ اما اگر قرار است دوباره همان مسیری را بروم که یک بار رفته‌ام، قطعا نمی‌خواهم. من از بالا رفتن سن نمی‌ترسم انسان اگر اراده کند، کوه را جابجا می‌کند و این امید و اراده درونی است که آدم را سرپا نگاه می‌دارد. انسان در هر سنی باید تلاش کند بهترین نسخه خود باشد. درست است سنم بالاتر رفته، کمی بدنم سنگین‌تر شده و آن شادابی جوانی را ندارد؛ اما هنوز اراده‌ام پابرجاست. زمانی که مدال پارالمپیک را گرفتم مسن‌ترین ورزشکار مسابقات بودم. سال گذشته نیز مسن‌ترین بازیکن در آسیا بودم. اراده مهم است و امید. در جبهه در اوج جوانی همرزمانی با سن بالا داشتیم که روحیه‌شان از ما جوانترها بیشتر بود. من آن‌ها را اسوه زندگی و پایداری می‌دانم.

کوله‌بار 65 ساله زندگی‌تان به شما چه آموخت؟

پذیرفتن شرایط و وفق دادن خود با آن، این درس بزرگ زندگی به من بود. توصیه‌ام این است اگر مشکلی پیش می‌آید خودتان را با آن سازگار کنید. یادم است در ابتدا جانبازی برایم سخت بود، با معلولیت و مجروحیت آشنایی نداشتم. کم‌کم پزشکان و پرستاران وضعیت جسمانی‌ام را توضیح دادند. شرایط جدید را قبول کردم زیرا من برای شهادت و جانبازی به جبهه رفته بودم. خودم را با وضعیت موجود وفق دادم و سعی کردم زندگی‌ام را سرو سامان داده و همچون یک انسان سالم آن را ادامه دهم.

از حضورتان در ورزش و عناوینتان بگویید.

دوران ابتدایی را در روستاهای متفاوت درس خواندم زیرا در روستای خودمان مدرسه نبود. در آن دوران بیشتر فوتبال و والیبال بازی می‌کردم. در روستا توپ درست و حسابی یا امکاناتی که رشته خاصی را دنبال کنیم، وجود نداشت. سال 58  وقتی دبیرستانی بودم به خدمت سربازی رفتم، در سربازی هم اکثرا والیبال بازی می‌کردم. 31 شهریورماه 59 جنگ آغاز شد و من یکم مهرماه به جبهه رفتم، پس از 3 ماه در بمباران زاغه‌ی مهمات دوکوهه توسط هواپیمای عراقی قطع نخاع و به درجه جانبازی نائل شدم. یک سال در بیمارستان بودم و 2 سال در آسایشگاهی در تهران، سال 62 به خانه برگشتم و سال 63 ازدواج کرده و ساکن میانه شدم. ورزش را از سال 67 آغاز کردم. یکی از دوستان جانبازم که هم‌اکنون شهید شده پیشنهاد داد با هم به رشته بدنسازی برویم و ورزش را شروع کنیم، سپس حرفه‌ای‌تر ورزش را دنبال کردم، دو سال بعد در مسابقات مجروحین جنگی مدال گرفتم. متاسفانه مشکلی در بدنم پیدا شد، مدتی از تمرین دور شدم و دوباره از سال 74، 75 با رشته دوومیدانی ورزش را آغاز کردم و تا سال گذشته آن را ادامه دادم و در آخرین مسابقه شرکت کردم. در این مدت 17 مدال کسب کردم. مدال برنز پرتاب وزنه‌ی پارالمپیک ریو و چندین مدال طلا و نقره جهانی و آسیایی را در کارنامه دارم.در حال‌حاضر نیز بدنسازی را دنبال می‌کنم. اما اگر فرصتی باشد در بحث مشاوره و مربیگری به ورزشکاران جوان کمک می‌کنم، هرچند در شهرستان امکانات و سالن ورزشی کم است و معلولین رغبت و میلی به ورزش ندارند.

حس مشترکی که در جبهه و ورزش تجربه کردید، چه بود؟

در جبهه، رزمندگان به‌خاطر حفظ آبروی ایران و اسلام می‌جنگیدند و از جان گذشته بودند. در میدان ورزش نیز  ورزشکاران برای نام کشور و اهتزاز پرچم ایران تلاش می‌کنند، از دید من غیر از این باشد مفهومی ندارد.

نتایج پارالمپیک پاریس را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

امسال نتایج بهتر بود، البته چند تن از ورزشکاران بدشانسی آوردند، زیر شرایط مسابقه بر ورزشکار تاثیر می‌گذارد و گاهی قانون نیز تغییر می‌کند، بنابراین ممکن است آنکه برای مدال طلا رفته نتواند به آن برسد وآنکه برای برنز و نقره رفته، طلا بگیرد. خودم چنین تجربه‌ای داشته‌ام در پارالمپیک ریو رکورد من در حد طلا بود، قبل از مسابقه گفتند میله من مشکل دارد و باید میله را عوض می‌کردم با سختی میله مناسب را تهیه کردم. طبیعی است که آن میله برایم تازگی داشت و با آن تمرین نکرده بودم بنابراین بر رکوردهایم تاثیر گذاشت.

حرف آخر.

در زندگی آنچه می‌ماند خوبی‌هاست و مهربانی‌ها. دستگیر هم باشیم و از خیررسانی به یکدیگر غافل نباشیم. زندگی عرصه آزمون است و باید سعی کرد به بهترین شکل آن را گذراند. از صندوق بابت اینکه به یادم بود سپاسگزارم.