عنایت الله بخارایی جانباز هشت سال دفاع مقدس و دارنده دو طلای پارالمپیک آتلانتا و سیدنی است. وی جانباز 70 درصد و از قهرمانان شاخص تیراندازی می باشد. پایگاه خبری صندوق اعتباری حمایت از قهرمانان و پیشکسوتان ورزش کشور، با وی گفت و گویی داشته که در ادامه می خوانید.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
متولد چهارم تیرماه 1342 در روستای رحمت آباد یک روستای کوچک از منطقه سرحد چهاردانگه از شهرستان اقلید استان فارس هستم. سال 1363 در جبهه های جنگ علیه رژیم بعثی به درجه جانبازی نائل شده و جانباز 70 درصد می باشم. از کودکی در روستا بزرگ شدم. ما بچه های روستا از کوچکی زحمت می کشیم. تفریحاتی چون پارک و سینما برای ما وجود نداشت. بیشتر در فضای سبز و کوه و صخره بازی می کردیم که همان تفریح و ورزش محسوب می شد. تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواندم چرا که رفت و آمد از روستا به شهر برای ادامه تحصیل سخت بود و از همان کودکی در کشاورزی به پدرم کمک می کردم.
«در شلمچه جانباز شدم»
سال 1361 که کشور دچار جنگ تحمیلی بود به خدمت سربازی اعزام شدم. قبل از آن می خواستم داوطلب و بعنوان بسیجی به جبهه بروم؛ ولی به من گفتند چون به خدمت سربازی ات چیزی نمانده صبر کن با خدمتت به جنگ برو. بعد از پایان دوره آموزشی به صورت داوطلبانه به جبهه رفتم. در پُل نو خرمشهر منطقه شلمچه در خط مقدم خدمت می کردم. دیده بان و خط نگهدار بودم. در تیرماه 1363 بعد از 22 ماه خدمت در یکی از پاتک های دشمن که دیده بان بودم، ترکش خورده و قطع نخاع شدم.
کمی از جانبازان شدنتان و از ورودتان به ورزش بگویید.
من برای دفاع از آب و خاک خود به جبهه رفتم. تکلیف من مشخص بود و من هم مثل باقی رزمنده ها می دانستم شهادت، اسارت و جانبازی در انتظارم است. پس از اصابت ترکش در بیمارستان امام خمینی تهران بستری شدم، چون دست و پایم سالم بود و قطع نشده بود فکر می کردم تنها دچار یک جراحت در کمرم شده ام و زود خوب شده و ادامه خدمتم را می روم. می دیدم دوستان و آشنایانی که به ملاقاتم می آیند ناراحت هستند تا اینکه متوجه شدم قطع نخاع شده ام، یعنی فلج شده و باید تا آخر عمر بر روی ویلچر بنشینم. زندگی من دچار تغییرات اساسی شد و به نوعی دوباره زندگی را از صفر شروع کردم. دیگر نه می توانستم به کشاورزی بپردازم و نه به کوه و صحرا بروم. از آنجاییکه شرایط مناسبی برای نگهداریِ من در خانه و روستایمان فراهم نبود، به آسایشگاه منتقل شدم. ورزش را از همانجا آغاز کردم. می دیدم برخی از دوستان جانباز به صورت حرفه ای ورزش می کنند و قهرمان می شوند همین باعث شد به ورزش علاقمند شوم. در آسایشگاه مسابقاتی در رشته های مختلف چون تنیس، بسکتبال و تیراندازی برگزار می شد. چون به تیراندازی علاقه داشتم در این رشته شرکت و همان بار اول در مسابقات قهرمان شدم. دریچه تازه ای به روی من گشوده شد، ورزش را ادامه دادم و امیدوار شدم. از سال 65 تا 71 قهرمان و عنوان دار کشور بوده و با کسب رکورد ورودی تیم ملی، سال 71 عضو تیم ملی شدم.
«اولین مدال طلای تیراندازی پارالمپیک را برای ایران به دست آوردم»
برای اولین بار در سال 72 به مسابقات بین المللی اعزام شدم و در رقابت های مجروحین جنگ انگلستان و بعد جهانی اتریش کسب مدال کردم. مسابقات جهانی اتریش اولین رقابت های بین المللی و رسمی ای بود که تیم تیراندازی جانبازان و معلولین در آن شرکت کرد. در آنجا توانستیم مقام سوم تیمی را به دست آورده و ورودی پارالمپیک 1996 آتلانتا را کسب کنیم. بعد از برگزاری اردوها تیم تیراندازی برای اولین بار به پارالمپیک رفت. ما وسایل و تجهیزات کم داشتیم و نگران بودیم نتوانیم نتیجه خوبی بگیریم. مسئولین به ما گفتند شما برای بار اول است در این رقابت ها شرکت می کنید ما از شما انتظار مدال نداریم همینکه راه پیدا کردید به پارالمپیک کافی است. اینطور بود که بار نگرانی از دوش ما برداشته شد.
مربی تیم درآن مسابقات به دلیل عدم صدور ویزا نتوانست ما را همراهی کند و غیر از یک مترجم همراهی نداشتیم. من در رشته تفنگ رقابت می کردم، در مقدماتی همان نمره ۶٠٠ تهران را زدم. به فینال رفتم و در نهایت با رکوردشکنی قهرمان شدم. کسی انتظار طلا از تیراندازی نداشت و من اولین طلای تاریخ تیراندازی ایران در پارالمپیک را بدست آوردم. بعد از آن در پارالمپیک سیدنی 2000 دومین مدال طلا را در رشته تیراندازی به خود اختصاص دادم. ۴ سال بعد سهمیه ورودی پارالمپیک ۲۰۰۴ آتن را نیز کسب کردم. در این مسابقات پرچمدار بودم؛ ولی به دلیل افتادن از ویلچر و آسیب دیدگی نتوانستم مسابقه بدهم. بعد از آن برای مسابقات پکن 2008 آماده شده بودم. برای رقابت های ورودی، عازم ترکیه بودم که در فرودگاه امام خمینی ویلچرم از روی بالابر افتاد. پایم از زیر زانو شکست و از آن مسابقات هم جا ماندم. به دلیل شکستگی پا و برخی مسائل خانوادگی ورزش حرفه ای را کنار گذاشتم.
«من یک روستایی و جانباز جنگ هستم»
هنگام کسب مدال طلای المپیک احساس غرور می کردم، من یک روستایی و جانباز جنگ بودم که توانستم پرچم کشورم را در جهان بالا ببرم. ملت های جهان به احترام من بلند شدند و حسی وصف نشدنی در آن لحظه داشتم. در مسابقات آتلانتا هیچ عکاس و فیلمبرداری همراه ما نبود و من از آن زمان فیلم و تصویری ندارم.
یکی دیگر از احساس های غیرقابل توصیف من مربوط به پرچمداری کاروان پارالمپیک آتن است. افتخار اینکه پرچم کشورت را در دست بگیری و به جهانیان نمایش دهی غرورانگیز بود. یادم است یک شب خواب دیدم افسار اسبی را به من دادند که پیشاپیش کاروانی در حرکت بود و در خواب به من گفتند تو جلوتر از بقیه برو. خواب عجیبی بود و نمی دانستم تعبیرش چیست. فردای آن روز خبرنگاری با من تماس گرفت و گفت «در نظرسنجی پرچمدار پارالمپیک شما انتخاب شده ای» و خوابم خیلی زود تعبیر شد.
درسی که جبهه و جنگ به شما داد چه بود؟
دوران دفاع مقدس و حضور در جبهه برایم سراسر درس و خاطره بود، در کنار دوستانی که بعضی هایشان شهید شدند جز مهربانی، احترام، توکل و دوستی چیزی ندیدم. درس دیگری که در کنار همه این ها گرفتم، درس جرات و شجاعت بود. همه ما رزمندگان بدون ترس از مرگ یا زخمی شدن فقط یک هدف داشتیم، دفاع از خاک خود. من بدون هیچ دلهره و باکی شب ها نزدیک سنگر عراقی ها کشیک می کشیدم و حرکات آن ها را زیرنظر داشتم.
خاطره ای از دوران ورزش حرفه ای خود دارید؟
در المپیک آتلانتا شبی که فردایش مسابقه داشتم در نماز مغرب و عشا از دو قهرمان دوومیدانی که آن روز مدال گرفته بودند تقدیر شد و به آن ها پاداش دادند. همان موقع دعا کردم که خدا کمکم کند تا در نماز مغرب و عشای فردا من هم مدال بر گردنم آویزان باشد. خدا را شکر با توکل بر خدا و تلاش، دعایم مستجاب شد و فردا شب در نماز جماعت مدال در گردنم بود و از من هم تقدیر شد. آن مدال را به موزه امام رضا (ع) اهدا کردم.
اما خاطره فراموش نشدنی ام مربوط به المپیک سیدنی است. دو روز پیش از افتتاحیه یک خبرنگار ژاپنی با من و «علی کشفیا» بازیکن تیم ملی والیبال نشسته مصاحبه کرد. او از من درباره جنگ می پرسید و اینکه در جنگ مجروح شده ای و یا سرباز عراقی هم کشته ای؟ مسئول مسابقات به او تذکر داد که درباره ورزش سئوال بپرسد. از من پرسید: «آیا می توانی مدال خود را تکرار کنی؟» گفتم من تلاش می کنم. من یک مسلمانم و با کمک خداوند و توکل بر ائمه اطهار مدالم را تکرار می کنم. مسابقات پاراتیراندازی اولین رقابت های بعد از افتتاحیه بود. در مقدماتی ششم شدم و به فینال راه یافتم و در دور پایانی مدال طلا گرفتم. خبرنگار ژاپنی مسابقات من را دنبال می کرد. بعد از قهرمانی نگاهش کردم و دست خود را به علامت تایید و تاکید حرفم بالا بردم. او از دیدن این صحنه اشک در چشمانش جمع شده بود.
آیا مربیگری هم کرده اید؟
تمایل داشتم در شهرستان خود مربی شوم؛ اما شرایط مهیا نشد. شهرستان اقلید کوچک است و امکانات کمی دارد. برای ایجاد یک سالن مناسب و استانداردِ تیراندازی بسیار پیگیری کردم. هدفم این بود تجربیات خود را در اختیار جوانان علاقمند و بااستعداد شهرمان قرار داده و آن ها را آموزش دهم. ورزش امکانات می خواهد، متاسفانه درخواست من مورد توجه قرار نگرفت و نتوانستم کاری پیش ببرم. به مرور سنم بالا رفت و از ورزش حرفه ای دور شدم.
از مسیری که در زندگی پیموده اید راضی هستید؟
امروز 40 سال است که بر ویلچر می نشینم. من به مسیری که خداوند و سرنوشت پیش پای انسان می گذارد ایمان دارم. زمانی که یک کودک بودم هرگز فکر نمی کردم به جنگ می روم، قطع نخاع می شوم، بعد یک ورزشکار شده و در سطح جهان و المپیک مدال می گیرم. شاید اگر آن روزها به من از این اتفاق ها می گفتند، اصلا طاقتِ روزهای پیش رو و ویلچرنشینی را نداشتم؛ اما خداوند قدرت و صبر عجیبی به انسان می دهد. گاهی فکر می کنم اگر مجروح نشده بودم این مسیر روشن را نمی دیدم و مسیر غلطی را در زندگی پیش می گرفتم. من به جانبازی خود افتخار می کنم. از شهدا بیشتر نیستم که بزرگترین سرمایه که جانشان بود را دادند. این خاک به راحتی، به آسایش و آرامش نرسیده است. هدف من در میدان جنگ و ورزش سربلندی کشورم بود.
حرف آخر.
از مسئولین می خواهم امکانات بیشتر و بهتری را برای جوانانی که به سمت ورزش می آیند فراهم کنند. جوانان و قهرمانان تمام وقت و انرژی خود را برای ورزش می گذارند تا بتوانند مدال بگیرند و نیاز به انگیزه دارند.
مسئله دیگر این است که پیشکسوتان و ورزشکاران کهنه کار را فراموش نکنند. این ها الگو بودند که جوانترها هم بعد آن ها رفتند مدال گرفتند، یادم است جوانی از شهر ما که تازه ورزش را در سطح قهرمانی شروع کرده بود به من گفت با دیدن عکس من در کمیته ملی المپیک انگیزه مضاعف برای ادامه راه خود گرفته است. در آخر هم از مردم تشکر دارم که همیشه با من به خوبی و احترام برخورد کرده اند.
خبرنگار: سمیه انصاری فر